فاطیما

تجلی حضرت مریم مقدس در شهری به نام فاتیما

فاطیما

تجلی حضرت مریم مقدس در شهری به نام فاتیما

ظهور فرشته فاطیما و حضرت مریم - قسمت اول

 
 

 

تجلی در فاطیما

 

در طی جنگ جهانی اول پاپ بندیکت پانزدهم درخواست عاجزانه ای برای برقراری صلح جهانی داشت .

 

پاپ بتدیکت پانزدهم

 

و نهایتا در ماه می سال 1917 میلادی مستقیما به مریم مقدس متوسل شد و از او خواست که برای صلح جهانی وساطت و پادرمیانی کند . درست یک هفته بعد به درخواست او به صورت اولین تجلی مریم مقدس در فاطیما پاسخ داده شد . در آن زمان فاطیما تنها دهکده ای محقر در هفتاد مایلی شمال لیسبون بود . سه کودکی که مریم مقدس بر آنها تجلی پیدا نمود لوسیا د سانتوس ده ساله ، و پسر عمو و دختر عمویش فرانچسکو و جاسینتا مارتو برادر و خواهر به ترتیب هشت و هفت ساله بودند .

 

 

فرشته ای در کشور پرتغال

 

به هر حال در بهار سال قبلش یعنی در سال 1916 بود که بچه ها با اولین تجربه ماورالطبیعی مشترک خود رو به رو شدند و این به منزله آماده سازی آنها برای دیدار با مریم مقدس بود . یک روز وقتیکه آنها مراقب گله گوسفندشان بودند مرد جوانی را ملاقات نمودند که به طرز خیره کننده ای زیبا بود و به نظر می رسید سراسر وجودش از نور ساخته شده و به آنها گفت که من فرشته صلح هستم و از بچه ها خواست که با او دعا کنند .

 

بعدها در فصل تابستان فرشته دومرتبه بر آنها ظاهر شد و بچه هارا تشویق کرد که برای برقراری صلح در کشور دعا کنند و قربانی بدهند .  

 

در فصل پاییز هم یک بار دیگر وقتی از چرای گله بر می گشتند فرشته را دیدند . او در حالی جلوی آنان ظاهر شد که پیاله عشای ربانی را در دستانش داشت و در بالای آن تکه ای از نان در هوا معلق بود که از آن قطرات خون به درون کاسه می چکید .

 

فرشته کاسه عشای ربانی را به صورت شناور در هوا نگاه داشت و جلوی آن به حالت احترام زانو زده شروع به عبادت کرد .

 

 

سپس او نان را به لوسی داد که از آن بخورد و اجازه داد فرانچسکو و جاسینتا از کاسه خون بنوشند . و همزمان این کلام را به آنها گفت :

از بدن عیسی مسیح بخورید و از خون او بنوشید که از طرف مردم ناسپاس حق نشناس سخت مورد بی حرمتی و هتاکی قرار گرفته است . گناهان آنان را جبران کنید و تاوان گناهان مجرمین را بپردازید و خداوند را تسلی دهید .

 

عشای ربانی

 

و قبل از ناپدید شدن با احترام تعظیم کرد و  در حال دعا خود را به زمین انداخت . یک حس درونی به بچه ها می گفت که نباید در مورد این وقایع با کسی صحبت کنند و این اتفاقات را به هیچ کس نگفته بودند .

 

13 می 1917 میلادی

 

در 13 می بود که بچه ها گله هایشان را برای چرا به چراگاهی در منطقه ای موسوم به کوا دا ایرا

 

Cova da Iria

 

بردند . بعد از ناهار و ذکر تسبیح آنها ناگهان یک درخشش تابناکی را مانند صاعقه آذرخش دیدند . که در پی آن یک صاعقه نورانی دیگر در آسمان صاف و آبی اتفاق افتاد .

 

 بنا به گفته های لوسی آنها بانویی را مشاهده کردند که سراپا رخت سپید بر تن کرده بود که درخشنده تر از خورشید بود و تشعشعات تابناک و فروزنده ای از خود می پراکند که درخشان تر و شدید تر از نورهای درخشانی بودند که از یک پیاله کریستالین پر شده از اب زلال در مجاورت خورشید می تابد . مانند خورشید تلالو و تشعشعات مشتعل و فروزنده ای داشت .

 

 

تصویر بالا درخت مشهور فاطیما را نشان می دهد . مریم باکره مقدس در فاطیما در بالای این درخت تجلی پیدا می کرد

 

بچه ها متعجب و حیران در حضور هاله نورانی بانو قرار گرفته بودند و به او می نگریستند .

بانو در حالی که لبخد زیبایی بر لب داشت به آنها گفت از من نترسید من آسیبی به شما نمی رسانم . لوسیا به عنوان کودک بزرگتر از او سوال کرد شما از کجا آمده اید ؟

بانوی زیبا به آسمان اشاره کرد و گفت من از بهشت آمده ام . و لوسیا پرسد شما چه درخواستی از ما دارید ؟  و بانو پاسخ داد .

 

فاطیما

 

من آمده ام که از شما بخواهم برای شش ماه متوالی هر ماه در سیزدهمین روز ماه و در همین ساعت به اینجا بیایید . و بعد من به شما خواهم گفت که چه کسی هستم و چه درخواستی از شما دارم و بعد از آن من حتی برای بار هفتم هم به ملاقات شما خواهم آمد .

 

 

 

لوسیا از او پرسید که آیا ما هم به بهشت خواهیم رفت و بانوی درخشنده جواب داد بلی . او و جاسینتا به بهشت خواهند رفت اما فرانچسکو لازم است که خیلی زیاد دعا و عبادت کند . سپس بانو از آنها پرسید :

آیا شما می خواهید خود را به خداوند تقدیم کنید و برای بخشایش و توبه و تغییر گناهکاران فدا شوید و همه رنجهایی که خداوند می خواهد بر دوش شما بیفکند متقبل شوید ؟

لوسیا به عنوان سخنگوی بچه ها با میل و اشتیاق پذیرفت . بانو گفت اما شما خیلی رنج خواهید برد ولی موهبت الهی شما را تسلی خواهد داد .

لوسیا دوباره موافقت خود را اعلام کرد و در همین حین بانوی درخشنده دستهایش را برافراشت و نوری خیره کننده و درخشان ساطع کرد که بچه ها را در برگرفت و اجازه داد بچه ها  خود را در حضور خداوند احساس کنند .

 

باکره مقدس

سپس بانو با این گفتار ملاقات را تمام کرد که هر روز با تسبیح ذکر بگویید و برای برقراری صلح و تمام شدن جنگ دعا کنید . و با گفتن این جملات او به طرف آسمان صعود کرد و به طرف شرق به پیش رفت و آنقدر رفت که از نظر ناپدید شد .

 

بچه ها گرد هم آمدند و سعی کردند بفهمند که چگونه می توانند همانطور که بانو خواسته بود قربانی بدهند و طلب شفاعت کنند . آنها تصمیم گرفتند ناهار نخورند و در عوض ذکر بگویند دعا کنند و تسبح بگویند . فرانچسکو و جاسینتا بیشتر از لوسی از طرف پدر و مادرشان حمایت می شدند ولی رفتار ساکنان محلی و افراد بی ایمان  توام با شک و تردید و حتی تمسخر آمیز بود . همانطور که بانو گوشزد کرده بود  بچه ها باید رنج فراوان می بردند .

 

13 ژوئن 1917

 

در 13 ژوئن 1917 بچه ها در کنار درختی که بانو قبلا ظاهر شده بود در منطقه کوا دا ایردا

Cova da Iria

گرد هم آمده بودند و حدود پنجاه نفر از مردم هم جمع شده بودند . بچه ها یک فلش ناگهانی نورانی مشاهده کردند که بالافاصله بعد از آن بانو ظاهر شد . بانو با لوسیا صحبت کرد و از او خواست که هر روز ذکر بگوید و دعا کند و در سیزدهم ماه بعد در همانجا حضور یابد و خواندن و نوشتن بیاموزد و به او گفت که بعدا خواهد گفت که چه درخواستی دارد .

 

لوسیا دوباره از مریم مقدس خواست که آنها را به بهشت ببرد و مادر مقدس در این باره دومرتبه به او قوت قلب داد . بانو گفت من به زودی جاسینتا و فرانچسکو را با خود می برم اما تو برای مدتی اینجا می مانی تا اینکه موعدش فرا برسد . مسیح می خواهد از تو برای شناساندن و عشق ورزیدن به من استفاده کند . مسیح می خواهد که وقف و تخصیص به قلب معصوم مرا در دنیا گسترش دهد . من به هر کسی که این را بپذیرد  نوید رستگاری می دهم . چنین ارواحی نزد پروردگار عزیز خواهند بود . همانند گلهایی که من برای تزیین بر تخت او می آویزم .

 

 این جمله آخری در نامه ای که  لوسیا در سال 1927 به یک کشیش نوشته است  یافت شده است . او کشیشی بود که لوسیا نزد او اعتراف به گناهانش می کرد .

 

لوسیا از شنیدن قسمت اول این پاسخ ناراحت شد و پرسید آیا من در اینجا تنها می مانم و بانو پاسخ داد نه دخترم . آیا خیلی ناراحت شدی ؟ ناامید مباش من هرگز تو را ترک نمی کنم و قلب معصوم من همیشه پناهگاه تو خواهد بود و راهی برای رسیدن تو به خداوند خواهد بود .

 

یکی از شاهدان به نام ماریا کریئر توضیح می دهد که چطور لوسی فریاد زنان به بانو اشاره می کرد و او را نشان می داد که در حال دور شدن است .

 

مریم مقدس

 

او خود به شخصه صدایی شبیه به موشک اتمی در راه بسیار دور شنیده بود و توده ابر کوچکی را در چند اینچی بالای درخت دیده بود که به آرامی بالا می رفت و  به طرف شرق حرکت می کرد تا اینکه ناپدید شد .  سپس جمعیت زائران به طرف فاطیما به حرکت درآمدند و واقعه عجیبی که دیده بودند را  برای دیگران تعریف کردند . و آنقدر مردم را مجاب کرده بودند که برای تجلی روز سیزدهم جولای چیزی حدود دو الی سه هزار نفر در آنجا حاضر بودند .

 

13 جولای 1917

 

در سیزدهم جولای سه کودک دوباره در منطقه کوا گرد هم آمدند و دوباره بانو را که به طرز بیان ناشدنی زیبا بود ، در بالای درخت ملاقات کردند . لوسیا پرسید که درخواست شما از ما چیست و مریم مقدس پاسخ داد که در سیزدهم ماه بعد در اینجا حضور داشته باشید . به گقتن ذکر و تسیبح برای انجام تعهد در قبال بانوی صاحب تسبیح و به احترام او  ادامه دهید این کار شما برای برقراری صلح در دنیا و خاتمه جنگهاست زیرا فقط او ( بانوی صاحب تسبیح ) می تواند به شما کمک کند .

 

لوسیا در ادامه از او سوال کرد که شما کیستید و از او خواست برای باور کردن مردم معجزه ای نشان دهد . و بانو پاسخ داد که به آمدن به اینجا در ماههای اینده ادامه دهید و در 13 اکتبر هم همینجا باشد آنگاه من به شما خواهم گفت که کیستم و چه تقاضایی از شما دارم . و معجزه ای را نشان خواهم داد که همگان شاهد باشند و ایمان آورند .

 

 

بعد لوسیا در مورد بیماران از بانو درخواست کمک کرد و ایشان در جواب فرمودند من بعضی از بیماران را شفا خواهم داد و نه همه را . و همه برای به دست آوردن چنین فیض الهی باید تسبیح بگویند . و ادامه داد خود را برای گناهکاران قربانی کنید و بارها و بارها این اذکار را مخصوصا در وقت شفاعت بگویید که ای عیسی مسیح این به خاطر عشق به تو و به خاطر بخشایش گناهکاران است و به خاطر تاوان گناهانست که در حضور قلب معصوم مریم باکره مرتکب شده اند .

 

 

مشاهده دوزخ

 

لوسیا بعدها فاش کرد که زمانی که مریم مقدس این کلمات را به زبان آورد دستهایش را از هم گشود و اشعه ها و پرتو های نورانی از دستانش انگار به داخل زمین رسوخ می کرد و آنها توانستند منظره ای از جهنم را ببینند که در آن اهریمن و ارواح پلید در میان وحشت توصیف ناپذیری غوطه ور بودند .

 

مشاهده جهنم قسمت اول راز فاطیما بود که در آن زمان فاش نشد بلکه بعدها آشکار شد . بچه ها به صورت غمگین باکره مقدس که داشت با مهربانی با آنها حرف می زد نگاه کردند .

 

 

شما شاهد جهنم بودید . جایی که روح گناهکاران بیچاره به آنجا خواهد رفت . خداوند می خواهد برای حفظ گناهکاران از آتش جهنم تخصیص به قلب معصوم مرا در جهان برقرار کند . اگر آنچه به شما می گویم انجام شود افراد بسیاری نجات خواهند یافت و صلح برقرار خواهد شد . و جنگها خاتمه خواهد یافت . اما اگر مردم از نافرمانی خداوند دست نکشند در زمان سلطنت پاپ پیوس ششم یک جنگ خانمان سوز بدتر فراگیر خواهد شد . هنگامی که شبی را ببینید که با نوری نا معلوم روشن شده است بدانید که این یک نشانه از طرف خداوند است مبنی بر اینکه خداوند در صدد است جهان را به واسطه جرمها و گناهانش به وسیله جنگ و قحطی ظلم و ستم کلیسا و پدر مقدس ( پاپ ) تنبیه کند .

 

برای جلوگیری از این فاجعه من آمده ام که بخواهم تبرک روسیه کمونیستی به قلب معصوم من صورت گیرد و آیین عشای ربانی توبه در یکشنبه ها برگزار شود .

 

مریم مقدس

 

 اگر به درخواستهای من اعتنا شود روسیه متبدل خواهد شد و صلح برقرار می شود . وگرنه روسیه خطاها و اشتباهاتش را در سراسر دنیا منتشر می کند و باعث و بانی جنگهای فراوان و ظلم و بیداد کلیساها خواهد شد . خوبها شهید می شوند و مقام پاپ سختیهای فراوانی را متقبل می شود . و ملتهای زیادی نابود خواهند شد و در نهایت قلب معصوم من غالب و برنده خواهد شد . پاپ روسیه کمونیستی را وقف قلب معصوم من می کند و روسیه تغییر می کند و یک دوره از صلح و آرامش حکمفرما خواهد شد .

 

در این نقطه قسمت دوم راز فاطیما تمام می شود و قسمت سوم راز فاطیما با این کلمات آغاز می شود .

 

ایمان و اعتقاد مذهبی برای همیشه در پرتغال برقرار خواهد بود .....

 

 قسمت اول و دوم راز فاطیما در سال 1942 فاش شد . ولی قسمت سوم راز فاطیما اخیرا در ژوئن 2000 میلادی برملا شده است .

 

مریم مقدس صراحتا به لوسیا گفت که در مورد این قسمت از راز فاطیما به کسی چیزی نگوید .

مریم مقدس قبل از ناپدید شدن به لوسیا گفت هنگام ذکر و تسبیح بعد از هر دور این دعا را بخواند . آه عیسی مسیح من گناهان ما را ببخش و ما را از آتش جهنم حفظ بفرما و ارواح ما را به سوری بهشت هدایت کن به خصوص افرادی که نیاز بیشتری دارند .

بانو مریم باکره بعد از اینکه به لوسیا اطمینان داد که نکته بیشتری برای گفتن ندارد شروع به دور شدن کرد و در مسیر ناپدید شد .

 

آگوست 1917

 

وقتی 13 آگوست نزدیک و نزدیک تر می شد داستان تجلی مریم مقدس در سراسر کشور پخش شده بود و حتی افراد ضد مذهب نیز از این ماجرا شنیده بودند و بنابریان کلی گزارشات متعصبانه و خصمانه بر علیه این واقعه منتشر شده بود .

 

روزنامه فاطیما

 

وقتی صبح 13 آگوست رسید بچه ها توسط آقای آرتور سانتوس شهردار ویلا نوا د ارم

 

Vila Nova de Ourem

 

ربوده شدند .

 

از آنها در مورد  اسرار بازجویی شد . اما برخلاف همه تهدیدها و همچنین پیشنهادات پولی ، بچه ها از افشاسازی اسرار سرباز زدند . و بعد از ظهر به طرف زندادن شهر منتقل شدند و تهدید به مرگ شدند . ولی مقامات متوجه بودند که اگر بچه ها را بکشند اسرار را با خود به گور خواهند برد .

 

در 19 آگوست لوسیا  فرانچسکو  و جاسینتا در مکانی نزدیک فاطیما به نام والینهوس

 

Valinhos

 

درست قبل از غروب آفتاب گرد هم آمدند .

آنها دوباره مریم مقدس را مشاهده کردند و مریم مقدس با لوسیا صحبت کرد و به او گفت به رفتنتان در 13 هر ماه به کوا دا ایردا

 

Cova da Iria

 

و خواندن تسبیح و دعای روزانه ادامه بدهید . او همچنین گفت که ترتیب یک معجزه را خواهد داد و همگان بر درستی گفتار آنها ایمان خواهند آورد .

 

مریم مفدس در حالیکه نگاه محزونی داشت گفت . دعا کنید خیلی زیاد دعا کنید . و برای گناهکاران طلب شفاعت کنید . خیلی از افراد به دوزخ می روند چون هرگز برای خود طلب شفاعت و بخشش نمی کنند . شما برای آنها قربانی بدهید و دعا کنید . با گفتن این جملات او به طرف آسمان عروج کرد و در حالیکه به طرف شرق می رفت ناپدید شد .

 

 

در این زمان بچه ها به شدت در خواسته بانو مبنی بر دعا و توبه غرق شده بودند . و هر روز تا جایی که می توانستند به دعا مشغول می شدند . ساعتها در حال خضوع و تعظیم روی زمین می ماندند و دعا می کردند . و تا جایی که می توانستند در گرمای طاقت فرسای تابستان پرتغال آب نمی نوشیدند . آنها همچنین برای قربانی دادن برای گناهکاران و نجات آنها از دوزخ غذا نمی خوردند . همان دوزخی که آن را با چشم دیده بودند و تاثیر عمیقی بر قلبهای کوچکشان بر جای گذاشته بود .

 

 

آنها همچنین به عنوان یک شکلی از ریاضت و زجر تکه ای از طناب کهنه را به دور کمرهایشان بسته بوند و در تمام طول روز و شب آن را در نمی آوردند .

 

ادامه دارد ...