واقعه از آنجا آغاز مىشود که سه کودک روستائى، در اطراف دهکده چشم بر حقیقتى مىگشایند که بعد از آن ریشه عقیده مردم آن منطقه مىشود.
جیکا 7 ساله فرانسیکو 9 ساله و لوسیا 10 ساله. شاهد اصلى این واقعه، لوسیا است، و واقعه از زبان این سه کودک اینچنین نقل شده است.
در سال 1916 میلادى، یک سال قبل از دیدار با بانوى درخشنده، فرشتهاى بر ما ظاهر شد، و 3 بار این گفته را تکرار کرد:
من فرشته صلح هستم، خدایا من ایمان دارم، و باور دارم و عشق مىورزم بتو، و من طلب استغفار مىکنم از آنان که باور ندارند، و عشق نمىورزند، و ایمان ندارند.
فرشته 2 بار دیگر در تابستان و پائیز بر آنها ظاهر شد، و هر بار یک چیز را از آنان خواهش کرد: قربانى بدهند و استغفار کنند براى گناهکاران، و دعا کنند براى متحول شدن آنها، این 3 برخورد بود که بچهها را براى دیدن بانوى صاحب تسبیح آماده کرد.
در سال 1917 میلادى بچهها 2 بار نور درخشندهاى را دیدند، و سپس بر بالاى درخت بلوط نور عظیمى ظاهر شد، بانوئى درخشندهتر از خورشید، بنام مریم مقدس . او فرمود
نمىخواهم شما را بترسانم، بچهها گفتند شما کیستید؟ فرمود من مریم باکره هستم گفتند شما از کجا آمدهاید؟ فرمود من از بهشت آمدهام گفتند از ما چه مىخواهید؟ فرمود من آمدهام از شما بخواهم باز اینجا بیائید، بعد به شما خواهم گفت که از شما چه مىخواهم. بانوى صاحب تسبیح بعد از آن هر ماه ظاهر شد، از ماه مى تا4 اکتبر، در آخرین و ششمین دیدار او، معجزه بزرگى را در مقابل دیدگان 70000 نفر جمعیتى که گرد آمده بودند، نمایان ساخت. در برابر دیدگان منتظر جمعیت، باران بطور ناگهانى ایستاد، و ناگهان خورشید به لرزش درآمد، و ایستاد، و دوباره چرخید و ایستاد، بطورى که مردم احساس کردند هر لحظه مىرود که خورشید بر آنان فرود آید، پس از این واقعه خورشید به جاى اول خود بازگشت، و به همان درخشش معمول و زیباى خود ادامه داد. اولین عکس از این واقعه، در روزنامه لیبون در 5 اکتبر همان سال منتشر شد،
خبر همین واقعه هم بود که چشم جستجو گر خیل مشتاقان را متوجه مدعاى سه بچه روستائى کرد، و هم اکنون دیگر هر آنچه که مىگفتند، مورد قبول افرادى بود که به چشم خویش نخستین کرامت حضرت مریم را دیده بودند.
لوسیا وارد زندگى مذهبى شد و راهبه شد ، و زنده ماند زیرا که عهد کرده بود با بانو که در ترویج عبودیت و مسیحیت تلاش کند، و زنده بماند، فرانسیسکو و جسیکا، در 3 و 4 سال بعد، در اثر بیمارى ریوى از بین رفتند.لوسیا، هم صدا را شنید و هم سخن گفت و هم بانو را دید، جسیکا هم بانو را دید و هم صدایش را شنید، و فرانسیسکو فقط بانو را دید.
حقانیت بچهها را ابتدا پدر و مادر آنها باور مىکردند، چرا که مىگفتند: آنها در زندگى هرگز دروغ نگفتهاند. در هر حال، نه تنها مرگ دو کودک کوچک از حق اعتقاد آنان نکاست، بلکه چون بانوى درخشنده به 2 کودک قول داده بود که آندو را به بهشت ببرد، اعتقاد آنها را نسبت به عمق مسئله افزود، این کودکان در چشم مردم کودکانى مقدس و مذهبى شدهاند.
در سال 1919 عبادتگاهى در دهکده فاطمیا ساخته شد، و 3 سال بعد توسط افراد متعصب منفجر شد، ولى بعد از مدتى دوباره برپاگشت.
در سال 1928 اولین سنگ ساختمان اصلى بنا نهاده شد، در سال 1930 استعف لیبریا اجازه برگذارى آئین پاک فاطیما را صادر کرد، اجازه کلیسا در سال 1932 براى برگزارى مراسم عبادت بانوى ما مریم مقدس بود، که سرانجام در سال 1353 به این زیارتگاه پشتوانهاى رسمى داد، اگرچه این همه فقط در جهان سیاست مىگذشت، ولى قلوب مردم از همان روز وقوع واقعه خورشید، دهکده فاطیما محلى براى زیارت قلوب مردم شد.
هر ساله در 13 ماه مى، دوستداران فاطیما از تمامى نقاط پرتغال، و کشورهاى اطراف براى زیارت و نیز دعا و توبه، و طلب شفا و تزکیه روح به این منطقه مىآیند، رخسار معنوى این سفر، رخسارى بس شگفت آور است، شهر بانوى صاحب تسبیح، آنجا که آنچنان اثرى عمیق در قلوب زائران قرار داده، که هر ساله آنها را به آنجا مىکشاند، آنجا مردم از حضرت مریم شفا مىگیرند، از او طلب شفاعت مىکنند، و خود را مدیون دعاى مستجاب بزرگ بانوى درخشنده مىدانند.
هیچکس نمىتواند کرامت جارى در بستر این واقعه تاریخى را کتمان سازد، که موج روز افزون جمعیت مشتاق زیارت شهر فاطیما موجى نیست که بتوان در برابر عظمت پرشگفتى آن، با کتمان و پرده پوشى بر خاست ، شهر فاطیما در پشت این اعتقاد هاست که چهرهاى از توسل و اکرام بین پیدا کرده است، هر کسى با آئین مرسوم خاص خود از فاطیما تجلیل مىکند، نذر شمعها، با پاى پیاده به زیارت آمدنها، به پا داشتن مراسم دعا، برگزار کردن مراسم عشای ربانی همه و همه جلوهاى از توسل قلبى مردم به حضرت مریم است، در این بین گفتن تسبیح مسیحی از همه بیشتر رواج دارد، که در آخرین دیدار مریم مقدس از مردم خواسته است که هر روز به این تسبیحات ادامه دهند. این تسبیحات به زبانهاى مختلف است، و از مهمترین ادعیه در مراسم پاک بانوى شهر فاطیما است. زوار مىآیند تا مجسمه سفید را به یاد حضرت مریم ببینند، همه برگرد مجسمه براى درخواست و تشکر بسیج مىشوند، برخى التماس دعا دارند، و برخى طلب شفاعت و بازگشت ایمان به قلبهاى آنان. آنان در انتظار طلوع خورشید عدالت از فاطیما طلب عوض شدن زندگیشان را مىنمایند، معمولا اتفاق نمىافتد کسى دست خالى از شهر فاطیما برگردد.
در سمت چپ عبادتگاه، بیماران براى طلب شفا یا طلب قدرت تحمل بیمارى، شب را به انتظار صبح، در حال شب زنده داری به سر مىبرند، هیچ زبانى یاراى بیان آن جاذبه عمیق را ندارد که میان این مردم و توسل به این بانو ره گشوده است این همه صبر و شکیب در محیا شدن براى بزرگداشت خاطره دیدار این مریم مقدس .
آنان براى مریم مقدس نذر مىکنند، و کلیومترها راه را با پاى پیاده و زانوانى زخمى مىپیمایند، تا به او برسند و بار سنگین دردهاى خویش را در جهان تشنه معرفت، به حقیقتى بسپارند که در نظر آنان سمبل نجات و پاکى و رستگارى است، که اگر این نیست چیست این موج جمعیت و تبلور احساس
این مردم هر آنچه از مذهب مىشناسند، در حد وسع و فهم و توان خود، به پاى حضرت مریم مىریزند، آنان به تصورات خود از قداست مریم در آئینى پاک و روحانى جسمیت مىبخشد.
موج حضور مردم هر ساله در این مراسم افزایش مىیابد، و آنان که مىبینند و آنان که نمىفهمند و حقیقت حضور حضرت مریم را در این شهر مقدس حس مىکنند، آنان را که ندیدهاند، و آنها را که نمىفهمند، و آنان را که تشنه حقیقت حضورهاى نورانى در جامعهاى بى ولایتند، به سمت ولایت مریمی خواندند.
محل یکى از این دیدارها در کنار چاه خانه پدر لوسیا است که در آنجا آنها با حضرت مریم آشنا شدند.اشاره است، به دیدارهائى که در سال 1917 سه نوجوان دهکده، داشتهاند و در اول داستان، مورد اشاره قرار گرفت
در 13 مى1967 پاپ ژان پل ششم در پنجاهمین سالگرد آئین فاطیما شرکت کرد.
در 13مى1982 پاپ ژان پل دوم براى تشکر از حفظ جان خود به زیارت شهر فاطیما آمد
زوار در آخرین مرحله آئین فاطیما، در هنگام خداحافظى، این جملات را زمزمه مىکنند :(بانوى ما، مریم مقدس بانوى صاحب تسبیح، بانوى درخشنده، من اکنون مجبورم از تو جدا شوم، اما از خدا مىخواهم این آخرین دیدار من با تو نباشد، و همیشه این التماس و شوق در وجود من زنده باشد، مریم خداحافظ اى بانوى پاک ما.)