بانو لوسیا تا سن 97 سالگی زندگی کرد و از فوت ایشان کمتر از یک سال می گذرد.
حدود دوسال پیش چند جملهای در مورد شهر فاطیما و دیدار با خانم لوسیا داس سانتوس نوشته بودم، خبر فوت او را امسال در همان ایامی دریافت کردم که به دیدارش رفته بودم، خدایش رحمت کند.
بعضی
از دوستان در این دوسال مکرر از حقیر خواسته بودند تا در مورد فاطیما و
ملاقات خود با خانم لوسیا مطالبی بنویسم و حقیر وعده آینده را میدادم،
گویا دیگر آن آینده فرارسید، البته مشروح مطالب گفتنی و نوشتنی نیست،
خلاصهای را برای همه دوستان عرض میکنم:
...قرار ملاقات روز یکشنبه 12 محرم الحرام 1424 ساعت 11 صبح در کلیسا و دیر سانتا ترزا در
شهر کوئیمبرا واقع در 170 کیلومتری شمال لیسبون بود...راهبه نسبتاً مسنی
با احترام در را گشود و حقیر با گفتن هداکم اللـه بعنوان سلام و تحیت وارد
شدم، ابتداء از کلیسای کوچک آنجا دیدن کردیم و حقیر با دیدن تمثال حضرت
مسیح ابتداء به حضرت صاحب روحی فداه عرض سلام کردم و بعد به مسیح و بعد
صلوات بر حضرت صدیقه طاهره بر زبانم جاری شد که: اللهم صلّ علی فاطمه و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک...
ما
را به اطاقی هدایت کردند که با یک پنجره مشبک چوبی دو قسمت شده بود، خانم
سلینا راهبه جوانی که منشی خانم لوسیا بود به ما خوش آمد گفت و اینطور
ابراز کرد که: همانطور که قبلاً هم گفته بودم خواهر لوسیا قادر بر ملاقات
نیست و ملاقاتهای ایشان زیر نظر پاپ انجام میشود،
امروز
هم قصد دارد با خانواده خود دیدار داشته باشد و من در مورد آمدن شما دوبار
به او گفتهام ولی چیزی نگفته است، به او گفته شد: ایشان از یکی از شهرهای
مقدس ایران آمده و فقط به قصد دیدار با خانم لوسیا در این محل حاضر شده
است...خانم سلینا با لحنی صمیمیتر گفت: من برای بار سوم به ایشان میگویم،
قبل از خروج از اتاق مجسمه بزرگی را بطرف ما چرخاند و افزود: آن بانوی
مقدس به همین کیفیت تجلی کرده است، این مجسمه بانوئی را نشان میداد در
سنین جوانی، شاید بین 16 تا 18 سال که چادر سفیدی بر سر و تسبیحی نیز در
دست داشت...
حقیر تا آن لحظه چندان حساسیتی به این دیدار نداشتم ولی با
شنیدن این حرفها احساس کردم اگر بدون ملاقات از آنجا برویم شاید بنوعی ما
در این واقعه مغلوب بودهایم، فلذا قلباً به حضرت صاحب روحی فداه متوسل
شدم و عرض کردم: آقا جان ما شیعه شما هستیم و دلمان میخواهد غلبه از
اینطرف باشد.
حدود 10 دقیقهای گذشته بود که در باز شد و خود خانم
لوسیا عصا زنان به اتفاق سلینا و یک راهیه دیگر با یک حالت شوق و شادی
خاصی وارد شد، قبل از اینکه روی صندلی بنشیند همانطور که جلو میامد با
اشاره به حقیر گفت: من هم برای دیدن ایشان آمدهام...
خانم لوسیا بر خلاف انتظار خیلی سرحال بود و سنش به 96 سال نمیخورد، چهرهای نورانی و سیمائی مصفا داشت، حجاب هر سه راهبه کامل بود، از چهره خانم لوسیا آثار صدق و صفا و پاکی طینت مشهود بود، بر خلاف اربابان کلیسا هیچگونه تکبر و غروری در او دیده نمیشد...
حقیر
از ابتداء مشغول ذکر بودم، او گفت: ما و شما مسلمانان خیلی بهم نزدیک
هستیم، همه ما از خدا هستیم و در ایمان و عشق و انتظار یکی هستیم و
مشترکیم.
حقیر گفتم: همه ما از خدای واحدی هستیم و در این دنیا در حرکتیم و باید مشغول مجاهده باشیم تا بخدا برسیم.
خانم لوسیا که گویا از این کلام مشعوف شده بود با خوشحالی گفت: ما همین الآن هم در نزد خدا هستیم.
حقیر گفتم: حضرت فاطمه و حضرت مریم سلام اللـه علیهما دو بانوی مقدسی هستند که ما به هر دو بزرگوار معتقدیم.
او
گفت: فاطمه حلقه اتصال ما و شماست و نباید باعث افتراق ما شود، همه ما از
یک خدائیم و مسیح پیامبر خداست و مریم مادر اوست و خدا پدر مقدس اوست.
حقیر گفتم: فاطمه حلقه اتصال همه عالم است...
در
این لحظه خانم سلینا هدایائی را از طرف خانم لوسیا به حقیر داد و حقیر نیز
متقابلاً هدایائی تقدیم کردم، از جمله یک قرآن به زبان انگلیسی و یک نهج
البلاغه به زبان پرتغالی و گفتم: این کتاب آسمانی ما قرآن است و من بعضی
از آیاتی را که در مورد مسیح و مریم عذراء است علامت گذاری کردهام و این
کتاب نیز سخنان شوهر همان فاطمه است...
خانم لوسیا قرآن و نهج البلاغه را با احترام خاصی در پیش روی خود گذاشت...یکی از همراهان عکسهائی نیز گرفت.
حقیر
همانطور که ذکر میگفتم گهگاهی هم به خانم لوسیا نگاه میکردم و میدیدم
بقدری حالت بهجت و مسرت دارد که گویا در پوست خود نمیگنجد، در اینجا او در
حالیکه به ذکر گفتن حقیر با تسبیح توجه داشت گفت: ما هم از اینها داریم و
آنچه که شما با آن ذکر میگوئید شبیه همان چیزی است که ما استفاده میکنیم.
حقیر
احساس کردم دوست دارد تسبیح را در دست بگیرد بنابر این آنرا به ایشان دادم
و چون متوجه شدم به آن علاقمند است آنرا به او هدیه کردم و گفتم: ما با
این تسبیح ذکر خدا میگوئیم و بر انبیاء الهی درود میفرستیم.
جالب اینکه
این تسبیح از کربلاء آمده بود و صبح هنگام حرکت فراموش کرده بودم آنرا
بردارم و درست چند لحظه قبل از حرکت بیادم آمد، حال معلوم شد این تسبیح
مبارک نزد حقیر امانت بوده و اینک به صاحبش رسید.
خانم لوسیا گفت: من
نیز تسبیحی را که با دست خودم درست کردهام به شما هدیه میدهم، یکی از
راهبهها رفت و آنرا آورد، لوسیا از جا برخاست و تسبیح را به حقیر داد،
بیدرنگ صلیب آنرا در دست چپ مستور کردم و مشغول ذکر شدم.
او
گفت: شما که اینطور ذکر میگوئید مرا بیاد ذکر گفتن خودم انداختید، در
طفولیت در شهر فاطیما همینطور سریع مشغول ذکر بودم و میگفتم: وا ماریا وا
ماریا وا ماریا،...آنقدر گفتم که آن بانو خودش آمد...
در اینجا چند تسبیح دیگر که راهبهها ساخته بودند آوردند و خانم لوسیا آنها را به همراهان هدیه کرد...
خانم
سلینا گفت: خواهر لوسیا روز شنبه 96 ساله میشود، حقیر گفتم: ما برای سلامت
ایشان دعا میکنیم و ایشان هم برای ما دعا کنند، خانم لوسیا گفت: من همیشه
برای همه دعا میکنم، ما همه برادر و خواهر هستیم.
او از وقتی برای
اهداء تسبیحها برخاسته بود دیگر ننشت و همینطور با یک حالت سرور و شعف
زائد الوصفی ایستاده بود، حتی حقیر گفتم: از حضور شما تشکر میکنم و همین
قدر برای من کافیست، شما اگر خسته هستید تشریف ببرید.
او گفت: نه خسته نیستم و میخواهم بمانم.
او در ضمن صحبتها گفت: ما در بهشت همدیگر را ملاقات میکنیم و در آنجا کسانیرا میبینیم که انتظارش را نداشتیم.
حقیر ساکت بودم و چیزی خاصی نگفتم، متوجه شدم انگار منتظر جوابی هستند، گفتم: انشاء اللـه انشاء اللـه.
خانم
سلینا گفت: این کلمه را ما هم میگوئیم، ما میگوئیم اوشا اللـه اوشا اللـه،
سلینا از طرز برخورد خانم لوسیا با ما متعجب بود و خودش نیز کاملاً مشعوف
و ذوق زده بنظر میرسید...
به
خانم لوسیا گفته شد که ما از اینجا به فاطیما میرویم، بسیار مسرور شد و به
حقیر گفت: سلام مرا برسانید، گفتم: چشم انشاء اللـه میرسانم، شما نیز سلام
مرا به آن بانوی مقدس برسانید، او با احترام خاصی دست خود را بر سینه
گذاشت و با حالت ابتهاج گفت: میرسانم.
به او گفته شد: اگر ممکن است از
خاطرات دیدار با آن بانوی مقدس برای حقیر بگوید، خانم سلینا گفت: معمولاً
چیزی تعریف نمیکنند و دوست ندارند بگویند، اما برخلاف انتظار مطالبی برای
حقیر گفتند که سلینا سخت متعجب شده بود.
...حقیر اسم کوچک خود را گفتم و اسم رسولخدا را نیز گفتم و افزودم: من برای شما دعا میکنم شما هم برای من دعا کنید.
او گفت: با این اسم آشنا هستم و در این مورد چیزهائی خواندهام و شما را نیز دعا میکنم.
خانم
لوسیا هیچ علاقهای به پایان ملاقات نداشت و همینطور مبتهج و مشتاق
ایستاده بود، گاهی صحبت میکرد و گاهی با حالت خاصی فقط تماشا میکرد، حقیر
بجهت مراعات حال او ترجیح دادم ملاقات را تمام کنم، از او تشکر کردم و از
اطاق خارج شدم، او تا خروج آخرین نفر از اطاق همچنان ایستاده بود و دست
تکان میداد، در لحظات وداع وقتی به چهره او نگاه کردم یکدنیا مسرت و
ابتهاج و شور و نشاط دیده میشد...
دو روز بعد وقتی برای تشکر با آنجا
تماس گرفته شد خانم سلینا گفت: خواهر لوسیا از ملاقات با شما بسیار خوشحال
است و در این دو روز بیشتر وقت خود را برای مطالعه آن دو کتاب صرف میکند...
خداوند او را رحمت کند و مورد دستگیری حضرت صدیقه طاهره سلام اللـه علیها قرار دهد.
منبع خلوت انس